.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۱۲→
ازسرِکنجکاوی دست دراز کردم وکارت وازجعبه بیرون آوردم...بازش کردم ونگاهم روی دستخط ظریف وزیبای روبروم ثابت موند:
- "ته دیگ عشق ِ اول را هر چقدر که بسابی ،چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی ،چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی،از دلت پاک نمی شود ...حالا تو هی بساب و از صدای ناهنجارش سر درد بگیر ...
سعی نکن من وفراموش کنی چون نمی تونی...ارسلان تو نمی تونی خودت وگول برنی...توهنوزم من ودوست داری.می دونم...من این ومی دونم اما دلم می خواد توام این وبدونی که من هنوزم مثل قدیم دیوونه اتم...
از طرف..."
تااومدم اسم طرف وبخونم ارسلان کارت وازدستم کشید...
با چشمای مشکی به خون نشسته اش خیره شدبهم...عصبانی دادزد:
- چرا بی اجازه بهش دست زدی؟!
کارت توی دستش ومچاله کرد وپرتش کردتوی جعبه اش...
جعبه رو ازروی میز برداشت وبه سمت اتاقش رفت...وارد اتاق شدودروبه هم کوبید!!
شوکه وبهت زده به در بسته اتاق ارسلان خیره شده بودم...
چرا سرم داد زد؟!مگه من چیکارکردم؟من فقط...من فقط خواستم ببینم توی اون کارت چی نوشته.حتی نذاشت اسم طرف وبخونم...این جعبه کادویی وکارت توش هرچی که بود،مربوط می شدبه گذشته ارسلان...به عشق قدیمیش...به عشق به قول خودش بی لیاقتش...دختره توهمچین روزی براش هدیه فرستاد بود...نوشته بود هنوزم دوسش داره... اون دختر هنوزم عاشق ارسلانه...اون گفت که ارسلانم دوسش داره وفقط داره خودش وگول میزنه...
زیرلب زمزمه کردم:
- هنوزم مثل قدیم دیوونه اتم...
خیره شده بودم به در بسته اتاق ارسلان...
ارسلان سرمن داد زد...سرم وداد زد وبی توجه به حضورمن به اتاقش رفت ودروبست!بی احترامی از این بیشتر؟!بی احترامی از این بیشترکه حضورم ونادیده گرفت ورفت توی اتاقش ودروبه هم کوبید؟؟درسته که فکرکردن به گذشته داغونش می کنه واون جعبه هم مربوط به گذشته اش می شد ولی هرچی که بود اون نباید بامن اونجوری رفتار می کرد...کارش اشتباه بود...خیلیم اشتباه بود!!
کلافه وعصبی نگاهم واز در اتاق ارسلان گرفتم وبه سمت مبل رفتم...
خم شدم وجزوه وخودکارم واز روی میز برداشتم که نگاهم خورد به لیوان آب روی میز عسلی..
بذار حداقل لیوانی که خودم توش آب خوردم وببرم بذارم توآشپزخونه...
لیوان وازروی میز برداشتم وبه سمت آشپزخونه رفتم...وارد آشپزخونه شدم وخواستم برم سمت ظرفشویی که پام روی سرامیک لیز خورد وتعادلم وازدست دادم...بی اختیار لیوان آب ازدستم افتادروی زمین وصدای گوش خراشی ایجاد کرد...لیوان هزار تکه شده بود...
یه دونه محکم زدم توسرم!!
من چرا انقد احمقم؟!هان؟الانم وقت لیز خوردن بود؟؟اصلا من چرا لیز خوردم؟
- "ته دیگ عشق ِ اول را هر چقدر که بسابی ،چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی ،چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی،از دلت پاک نمی شود ...حالا تو هی بساب و از صدای ناهنجارش سر درد بگیر ...
سعی نکن من وفراموش کنی چون نمی تونی...ارسلان تو نمی تونی خودت وگول برنی...توهنوزم من ودوست داری.می دونم...من این ومی دونم اما دلم می خواد توام این وبدونی که من هنوزم مثل قدیم دیوونه اتم...
از طرف..."
تااومدم اسم طرف وبخونم ارسلان کارت وازدستم کشید...
با چشمای مشکی به خون نشسته اش خیره شدبهم...عصبانی دادزد:
- چرا بی اجازه بهش دست زدی؟!
کارت توی دستش ومچاله کرد وپرتش کردتوی جعبه اش...
جعبه رو ازروی میز برداشت وبه سمت اتاقش رفت...وارد اتاق شدودروبه هم کوبید!!
شوکه وبهت زده به در بسته اتاق ارسلان خیره شده بودم...
چرا سرم داد زد؟!مگه من چیکارکردم؟من فقط...من فقط خواستم ببینم توی اون کارت چی نوشته.حتی نذاشت اسم طرف وبخونم...این جعبه کادویی وکارت توش هرچی که بود،مربوط می شدبه گذشته ارسلان...به عشق قدیمیش...به عشق به قول خودش بی لیاقتش...دختره توهمچین روزی براش هدیه فرستاد بود...نوشته بود هنوزم دوسش داره... اون دختر هنوزم عاشق ارسلانه...اون گفت که ارسلانم دوسش داره وفقط داره خودش وگول میزنه...
زیرلب زمزمه کردم:
- هنوزم مثل قدیم دیوونه اتم...
خیره شده بودم به در بسته اتاق ارسلان...
ارسلان سرمن داد زد...سرم وداد زد وبی توجه به حضورمن به اتاقش رفت ودروبست!بی احترامی از این بیشتر؟!بی احترامی از این بیشترکه حضورم ونادیده گرفت ورفت توی اتاقش ودروبه هم کوبید؟؟درسته که فکرکردن به گذشته داغونش می کنه واون جعبه هم مربوط به گذشته اش می شد ولی هرچی که بود اون نباید بامن اونجوری رفتار می کرد...کارش اشتباه بود...خیلیم اشتباه بود!!
کلافه وعصبی نگاهم واز در اتاق ارسلان گرفتم وبه سمت مبل رفتم...
خم شدم وجزوه وخودکارم واز روی میز برداشتم که نگاهم خورد به لیوان آب روی میز عسلی..
بذار حداقل لیوانی که خودم توش آب خوردم وببرم بذارم توآشپزخونه...
لیوان وازروی میز برداشتم وبه سمت آشپزخونه رفتم...وارد آشپزخونه شدم وخواستم برم سمت ظرفشویی که پام روی سرامیک لیز خورد وتعادلم وازدست دادم...بی اختیار لیوان آب ازدستم افتادروی زمین وصدای گوش خراشی ایجاد کرد...لیوان هزار تکه شده بود...
یه دونه محکم زدم توسرم!!
من چرا انقد احمقم؟!هان؟الانم وقت لیز خوردن بود؟؟اصلا من چرا لیز خوردم؟
۱۶.۹k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.